کد مطلب:88640 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

زهد مقدس اردبیلی











مرحوم محمد نبی تویسركانی صاحب لئالی الاخبار گوید: «موثق ترین استاد بزرگوار من مرحوم ملا محسن تویسركانی (ره) نقل كرده كه مرحوم مقدس اردبیلی در ابتدای تحصیل در حجره ای به طور منفرد زندگی می كرد، یكی از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وی قبول نكرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول كرد، كه نباید كسی بر حالات وی (یعنی مقدس اردبیلی) مطلع شود. آن طلبه قبول كرد، و مدتی نزد او بود، تا این كه زندگی بر آنها سخت شد، به طوری كه قادر به تهیه كمترین غذا برای خود نبودند، كم كم آثار گرسنگی و سختی در چهره ی آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غالب گردید مردی او را دید و از حال او استفسار كرد، و او كتمان كرد تا این كه با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد

[صفحه 313]

غذا و مقداری پول برایش آورد، و گفت این برای تو و رفیقت.

وقتی مقدس آمد و از جریان مطلع شد، گفت: چرا اظهار حال كردی و تو نقص پیمان و عهد كردی! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار كرد كه من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقت جدائی فرا رسید، و این غذا و پول چون روزی خداوند برای من و تو است (و گفت مال هر دوی ما است) نیمی برای تو و نیمی برای من.

از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا كرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولی هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامی اصرار كرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولی قبول نكرد، تا این كه مقدس قیمت را كم كم بالا برد تا تمام سهمی كه از پول برایش بود، داد، و حمامی راضی شد، و او غسل كرده و به نماز شب رسید.

«الهی» و اله در ذیل این دو فراز (قره عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی) چنین گوید:


دو چشم روشن از انار سرمد
گشوده سوی آن ملك موبد


بجان مشتاق ملك بی زوال است
كه بیزار از جهان انتقال است


جهان بی قرار ای هوشمندان
روان پاك خوبان راست زندان


ز بس نیرنگ و رنگش بی ثبات است
در این شطرنجگه هر فكر مات است


به هر گل اندر این گلزار فانی
شبیخون آورد باد خزانی


پس از مرگ تن آمد زندگانی
تن خاكی نپاید جاودانی


چو گردد خاك تن، جان مجرد
شتابد سوی اقلیم موبد


جهانی بیند از این دیده پنهان
در آنجا ذره ای خورشید تابان


فزون ز اندیشه دلشاد است جانش
نگنجد در تن از شادی روانش


به باغ جان به چشم آن جهانی
به كوی دوست بیند گلستانی


ز لطف مهربان یار وفادار
همی بیند یكی بس نغز گلزار

[صفحه 314]

منزه گلشنی از خار هجران
مصفا گلستانی خوشتر از جان


نه با برگ گلشن باد خزانی
نه شاخ سنبلش بی ارغوانی


نه چون باغ جهان پر میوه ی غم
نه برگ شادیش بر شاخ ماتم


نه گل با خار هم صحبت در آن باغ
نه با بلبل بود همداستان زاغ


در آن زیبا گلستان دل افروز
زند پر طائر جان شاد و فیروز


از این باغ و چمن گر چشم پوشی
بدان گلشن شراب وصل نوشی


ز این خاكی قفس چون پر فشانی
در آن جا طایر قدس آشیانی


از این بیغوله گر بیرون كشی رخت
در آن كاخ ابد شادان زنی تخت


در آنجا نیست دل را رنج و محنت
نه رشك آرزو نه اشك حسرت


نه كس را با كسی پیكار و آزار
نه خار كینه در آن نغز گلزار


نه غیر چشم جانان فتنه سازی
نه جز تیر نگاهش جانگدازی


نه دامی غیر زلف خوبرویان
نه شامی غیر گیسوی نكویان


نه جز لعل بتان خونین دلی هست
نه نالان جز به شادی بلبلی مست


تو ما را ای شهنشاه كریمان
دری بگشا به باغ اهل ایمان


كه بر یاد تو با یاران (الهی)
نشیند اندر آن گلزار شاهی


بدان گلشن سبك پرواز گردد
بناله بلبلان هم راز گردد


در آن گلشن جمال یار بیند
نه گل بیند نه جور خار بیند

[صفحه 315]


صفحه 313، 314، 315.